اي انگوري بي چشم و رو ... يادم نمي ره اون روزي رو كه مامانيت رفته بود ايران... (شوخي كردم نفس ... نزن بابا...آخ سرم)تيتيش مي تيش ... انگوري نمي دوني چقده دلم الان هم برا شنگوليه چشم سفيد هم برا ماماني تنگ شدش ... انگوري منگوري من و تو دو بال پروار مرغ عشقيم ... خدا عاقبت ما رو بخير كنه الهي...